نسل من نسل آدمهاییست که با عقده های جنسیتی سقف زندگی می سازند.
شیطان تازه کار بود
سه بار بر مسیح ظاهر شد و وسوسههایش را هدر داد
همان بار اول تو را فرستاده بود، کار تمام شده بود.
یک روز آدم باید یاد بگیرد که خودش بشود آدمِ رفتن. سخت است. آدمها سیاه و سفید نیستند، خاکستریاند.بدِ مطلق نیستند که اگر بودند رفتن خیلی آسان بود. باید دید در این نیمه خاکستری، کدام رنگ را تو بیشتر میبینی. آن رنگ پررنگتر، به چشم خودت، را میخواهی یا نه.گاهی آدم همه اینها را میداند، اما یک "چیز خوشآیندی" هم هنوز نفس میکشد.یک چیزهای مشترک خوبی است که خاطرهاند، تاریخاند، تجربهاند. آدم نمیخواهد از آنها ببرد. بعد میماند در برزخ بمانم یا بروم. یکی میگفت، اولین باری که به رفتن فکر کردی، تمام است. بعد از آن فقط داری "کش اضافه" اش میدهی. اما کو این شهامت اعتراف به اینکه میدانم هم من خاکستریام هم تو. اما نمیخواهم عذاب هم باشیم. یا حتی صریحتر از آن، نمیخواهم خودم در عذاب باشم. رفتن کار سختیاست نه؟
کاش آن عکست که لبخندی سرد ماسیده بود برلبت
..... فیلمی طولانی میشد.
اشتباه نکن!
من آنقدر ها هم قوی نیستم،
انقدر شکستم که دیگه از هیچ ارتفاعی نمیترسم.