رویا

پناه میبرم به رویا
از شر حقیقت و دردهای آن ....


نقش خاطره

نقاش نبود!
اما نزدیکی هایِ شبانه شان را از دور حسرت می کشید!

تو

شیطان تازه کار بود
سه بار بر مسیح ظاهر شد و وسوسه‌هایش را هدر داد
همان بار اول تو را فرستاده بود،‌ کار تمام شده بود.

همراه همیشگی من

 گاهی نیست

فکر می کنم برای همیشه گمش کرده ام
اما ناگهان
گوشه جیب چپ شلوار جینم
ته طعم یه بوسه
در کنج زاویه آینه دستشویی
درگنگی تلفیق بوی بنزین و لنت پیکانی قراضه
گوشه ی تخت خوابم
حاشیه یک عکس
پیدایش می کنم
غم را همیشه پیدا می کنم
همیشه...

تحدی

به آنان که به شوریده حالی ات می خندند بگو
اگر می توانند یک آیه مثل چشمانش بیاورند...