نزار قبانی

همه آنهایی که مرا می شناسند

میدانند چه آدم حسودی هستم
و همه آنهایی که تو را می شناسند...
لعنت به همه آنهایی که تو را می شناسند

شاملو

کوه ها با همند و تنهایند 

همچو ما 

با همان ِ تنهایان.

چشمانت را ببند....

میان سم نقشه های ِ گله یِ کوچیده

استخوان سوخته ی بره ای

کنارخاکستر سرد آتشی....

حسرت

نگاه کن آن گربه را 
چگونه آرام
از آن سکو برخاست
و باز 
بر این سکو آرام
خواب رفت

آه عمر من همه در اضطراب رفت...
(ضیاء موحد)