133


کاش یکی باشد
کمی برایش "سکوت کنم"
سکوت کنم و فقط بفهمد
کاش یکی باشد
که من خودم باشم
نه آنکه میخواهد
نه آنکه درست تر است باشم

لحظه هامان همه اتفاقی شده
کاش یکی باشد 
که باشد
گاهی هم اتفاقی نیفتد

چهار دیواری در راه مانده

هیچ چیزی بدتر از این نیست که معبدی بدون زائر باشی . کم کم خودت هم به قداست خودت شک میکنی. میشوی سرپناه یک شبه مسافران و لانه حیوانات وحشی. از آن دردناک تر اما وقتی است که به همین راضی میشوی. تو دیگر معبد نیستی ، حاجت نمی دهی . فقط یک چهار دیواریه مهربانی ....

آدم ِ رفتن!

یک روز آدم باید یاد بگیرد که خودش بشود آدمِ رفتن. سخت است. آدم‌ها سیاه و سفید نیستند، خاکستری‌اند.بدِ مطلق نیستند که اگر بودند رفتن خیلی آسان بود. باید دید در این نیمه خاکستری، کدام رنگ را تو بیشتر می‌بینی. آن رنگ پررنگ‌تر، به چشم خودت، را می‌خواهی یا نه.گاهی آدم همه این‌ها را می‌داند، اما یک "چیز خوش‌آیندی" هم هنوز نفس می‌کشد.یک چیزهای مشترک خوبی است که خاطره‌اند، تاریخ‌اند، تجربه‌اند. آدم نمی‌خواهد از آنها ببرد. بعد می‌ماند در برزخ بمانم یا بروم. یکی می‌گفت، اولین باری که به رفتن فکر کردی، تمام است. بعد از آن فقط داری "کش اضافه" اش می‌دهی. اما کو این شهامت اعتراف به اینکه می‌دانم هم من خاکستری‌ام هم تو. اما نمی‌خواهم عذاب هم باشیم. یا حتی صریح‌تر از آن، نمی‌خواهم خودم در عذاب باشم. رفتن کار سختی‌است نه؟

میراث دلتنگی

بناهای تاریخی محترمند
به دلیل انتسابشان به یک دوره ی خاص به یک آدم خاص
ثبت میشوند و ارزشمند.
کسی نمیتواند خرابشان کند
بناهای تاریخی را نمیتوان تغییر داد.

آدم ها در یکدیگر سهیم اند.
در هم خانه می سازند یا از جاده ای درون هم عبور می کنند.اثر گذارند.
بعضی هایشان آدمی خاص می شوند. بعضی هایشان واقعه ای خاص.
بعضی هایشان دوره ای خاص.
می شوند بنای تاریخی.
من شهری هستم دارای چند قطعه ی قدیمی ، بناهای تاریخی!

نبوسش...

تمام می‌شود. به همان سادگی که بقیه تمام شدند. به همان تلخی که بقیه به تاریکی پیوستند. فراموش شدند. منقضی شدند. وسوسه است. تشنگی است. اگر بنوشی‌اش، تمام می‌شود. دوباره تشنه شدنت مثل این نخواهد بود. یک بار تحمل کن. یک‌ بار تا ته درد برو. یک‌ بار وسوسه‌ ات را زندگی کن. رویایت را نگاه دار. تمامش نکن. به یک نفر ،همین یک نفر، اجازه زندگی بده. جاودانه‌اش کن. نبوسش...