سیاه

چه فرقی می کند بانو
از چشمهایت بنویسم یا از روزگارم؟

نقاشی درد

یا من مداد را اشتباه برداشتم

یا در دنیای سیاهت رنگ ها معنی نداشتند

من که خوب درد کشیدم!؟

نارنجی پوش

تنها امیدش برای دیده شدن 
شبرنگ لباسش بود...


تیر و کمان

قلبم شکارچی شده


با کمان ابرویت


تیر ها می کشد!

هیچی هست!

یک جایی از روحت، از ذهنت، از فکرت برای همیشه کنده می‌شه و می ره. 

بعد تو می‌مونی در آستانه بیست و اندی سالگی با یک روح و ذهن و فکر تکه تکه شده که هیچ جوری هم به هم چسبیده نمی‌شه. سکوت می‌مونه بین این تکه‌ها و تو که شناوری بین حال و گذشته وجهانی که تو رو از بیرون یه تیکه می‌بینه.

آدما هم فقط میبیننت که توو شلوغیه مهمونی ها تو مستی و داری تنهایی از دور به هیچی های دور و برت میخندی !