بتاب

بر چشمهایم بتاب

بی تو تاریک شده است گودی زیر چشمهایم...

باران، سحر ، من

باران زمین را بیدار کرده

آن سوی شیشه گل عرق کرده

و من باز باید در آینه من را ببینم که چشمهایش عرق کرده.



بوی عید

تمام دوستت دارم ها را از شیشه های غبار گرفته پاک می کنم ، خورشید چند سالیست از من عیدی نگرفته!

خود خر بینی

تو قسمت پُر لیوان غرق شدیم ، تو قسمت خالیش خفه.


گره

فهمیده ام گره بخشی از ریسمان زندگی ام است.