ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
یک روز آدم باید یاد بگیرد که خودش بشود آدمِ رفتن. سخت است. آدمها سیاه و سفید نیستند، خاکستریاند.بدِ مطلق نیستند که اگر بودند رفتن خیلی آسان بود. باید دید در این نیمه خاکستری، کدام رنگ را تو بیشتر میبینی. آن رنگ پررنگتر، به چشم خودت، را میخواهی یا نه.گاهی آدم همه اینها را میداند، اما یک "چیز خوشآیندی" هم هنوز نفس میکشد.یک چیزهای مشترک خوبی است که خاطرهاند، تاریخاند، تجربهاند. آدم نمیخواهد از آنها ببرد. بعد میماند در برزخ بمانم یا بروم. یکی میگفت، اولین باری که به رفتن فکر کردی، تمام است. بعد از آن فقط داری "کش اضافه" اش میدهی. اما کو این شهامت اعتراف به اینکه میدانم هم من خاکستریام هم تو. اما نمیخواهم عذاب هم باشیم. یا حتی صریحتر از آن، نمیخواهم خودم در عذاب باشم. رفتن کار سختیاست نه؟
خاکستری اند
این را خیلی وقت است که لمس کرده ام
و اعتراف به اینکه خاکستری ام و تو و همه ...
جرات نمی خواهد
یعنی ما اینقدر بزدلیم که با واقعیتی به این کوچکی در برابر واقعیت های عظیم دیگر برنیاییم
؟
اینطوری که کلاهمان پس معرکه و حتی فراتر است
نه ؟
با واقعیت کنار اومدن بعد از پذیرفتن واقعیته!
اگر هر کاری را به صرف اینکه انسانی هست یا نه انجام دهیم می شویم خاکستری روشن
و این را کامو هم می گوید
با این کامو ی شما آشنایی ندارم!( فک کنم ایشونم با من آشنا نباشن)
موندن سخت تره...
به قول کاوه آفاق:
رفتن ، پر سوز و افسوسِ
موندن ، اینجا یه کابوس ِ
رفتن با وجود چیزهای مشترک سخت میشه : )
جالب بود . مرسی
بعضی وقتا تفاوت ها!
مرسی که اومدین
البر کامو رو پیشنهاد می دم که اثارش رو بخونی
خسته ام
و خاکستری تیره
یه مدت نوار خالی باش روشن میشی.
چشم . اگه از اثری لذت بردی اسمشو بگو میخونم . مرسی